دیلی جالب

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

حکایت بط و ماهی


گویند که بَطی در آب روشنایی ِ ستاره می دید؛ پنداشت که ماهی است. قصدی می کرد تا بگیرد و، هیچ نمی یافت. چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، فرو گذاشت. دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است؛ قصدی نپیوستی و ثمرت ِ این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.
کلیله و دمنه: مینوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر